- غیاث نقشبند (ثِ نَ بَ)
خواجه غیاث نقشبند، بافنده و نقشبند و از ولایات یزد بود. وی در اصفهان اقامت داشت و در عصر شاه عباس ماضی میزیست. مشهور است که زربفت مشجری برای شاه عباس تهیه کرده، در حاشیۀ آن این رباعی را که اثر طبع خود بود نقش کرده بود:
ای شاه سپهرقدر خورشیدلقا
خواهم ز بقا به قد عمر تو قبا
این تحفه بنزد چون تویی عیب من است
خواهم که بپوشی ز کرم عیب مرا.
(از تذکرۀ نصرآبادی صص 49- 50).
صاحب تذکرۀ نتایج الافکار وی را غیاث زرباف نامیده و مرگ او را به سال 1100 هجری قمری نوشته است. (نتایج الافکار ص 511). صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص 187) چنین آرد: خواجه غیاث نقشبند از اهل شیراز و از اولاد شیخ سعدی است. در فن نقشبندی و شعربافی مهارت دارد، و در چابکی و نیرومندی بی نظیر است. همه گونه شعر میگویدو بدیهه گوست. این اشعار از اوست:
من که در یزد رشک اقرانم
از هنر برگزیده یزدانم
هنری نیست چون سخندانی
هم هنرمند و هم سخندانم
گرچه در فن نکته پردازی
زیب ایران و رشک تورانم
هیچ از آن دم نمیزنم که ازآن
خار در دیدۀ حریفانم
الحق انصاف ده ز بیخردی
کز جفایش به لب رسد جانم
چه کنم غیر از این که در عوضش
به نکوهش لبی بجنبانم
به جوینی و سعتر و سرکه
فارغ از خضر و آب حیوانم
خویش و بیگانه میبرد قسمت
درخور خود ز خوان احسانم
نکشیده ست رو بهم هرگز
به رخ غیر سفرۀ نانم
صد دل از قید کرده ام آزاد
گرچه خود در میان زندانم
روز در بند نقش پردازی
شب حریف نماز و قرآنم
در صف سروران شهر غیاث
شیر غران و تیغ برانم
لیک در معرض تهی قدمان
مور بیجان نه مار پیچانم
همه دانی که از کجا دارم
از غلامان شاه مردانم.
در تذکرۀ نصرآبادی هم اشعار زیر از وی آمده است:
پای حسرت بگل و دست ندامت بر سر
سرو آزاد هم اینجا ز گرفتاران است.
و نیزگوید:
بر دلم سبزه خط تو گران می آید
این بهاریست کز آن بوی خزان می آید
آتشم گر بزبان شعله زند باکی نیست
هرچه در دل بود آخر بزبان می آید.
این رباعی نیز از اوست:
ای حوصلۀ دهر ز غوغای تو تنگ
وی عرصۀ کون از تمنای تو تنگ
جا کرده به این شکوه در خاطر ما
نه خاطر ما فراخ و نه جای تو تنگ.
و همچنین گوید:
من در گرانمایۀ این نه صدفم
من مادر دهر را گرامی خلفم
برتر ز ملک بقدر و عز و شرفم
یعنی سگ آستان شاه نجفم.
رجوع به مجمع الخواص ص 187 و 188، تذکرۀ نصرآبادی ص 49 و 50، نتایج الافکار ص 511 و الذریعه ذیل ’دیوان خواجه غیث نقش بند’ شود
ای شاه سپهرقدر خورشیدلقا
خواهم ز بقا به قد عمر تو قبا
این تحفه بنزد چون تویی عیب من است
خواهم که بپوشی ز کرم عیب مرا.
(از تذکرۀ نصرآبادی صص 49- 50).
صاحب تذکرۀ نتایج الافکار وی را غیاث زرباف نامیده و مرگ او را به سال 1100 هجری قمری نوشته است. (نتایج الافکار ص 511). صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص 187) چنین آرد: خواجه غیاث نقشبند از اهل شیراز و از اولاد شیخ سعدی است. در فن نقشبندی و شعربافی مهارت دارد، و در چابکی و نیرومندی بی نظیر است. همه گونه شعر میگویدو بدیهه گوست. این اشعار از اوست:
من که در یزد رشک اقرانم
از هنر برگزیده یزدانم
هنری نیست چون سخندانی
هم هنرمند و هم سخندانم
گرچه در فن نکته پردازی
زیب ایران و رشک تورانم
هیچ از آن دم نمیزنم که ازآن
خار در دیدۀ حریفانم
الحق انصاف ده ز بیخردی
کز جفایش به لب رسد جانم
چه کنم غیر از این که در عوضش
به نکوهش لبی بجنبانم
به جوینی و سعتر و سرکه
فارغ از خضر و آب حیوانم
خویش و بیگانه میبرد قسمت
درخور خود ز خوان احسانم
نکشیده ست رو بهم هرگز
به رخ غیر سفرۀ نانم
صد دل از قید کرده ام آزاد
گرچه خود در میان زندانم
روز در بند نقش پردازی
شب حریف نماز و قرآنم
در صف سروران شهر غیاث
شیر غران و تیغ برانم
لیک در معرض تهی قدمان
مور بیجان نه مار پیچانم
همه دانی که از کجا دارم
از غلامان شاه مردانم.
در تذکرۀ نصرآبادی هم اشعار زیر از وی آمده است:
پای حسرت بگل و دست ندامت بر سر
سرو آزاد هم اینجا ز گرفتاران است.
و نیزگوید:
بر دلم سبزه خط تو گران می آید
این بهاریست کز آن بوی خزان می آید
آتشم گر بزبان شعله زند باکی نیست
هرچه در دل بود آخر بزبان می آید.
این رباعی نیز از اوست:
ای حوصلۀ دهر ز غوغای تو تنگ
وی عرصۀ کون از تمنای تو تنگ
جا کرده به این شکوه در خاطر ما
نه خاطر ما فراخ و نه جای تو تنگ.
و همچنین گوید:
من در گرانمایۀ این نه صدفم
من مادر دهر را گرامی خلفم
برتر ز ملک بقدر و عز و شرفم
یعنی سگ آستان شاه نجفم.
رجوع به مجمع الخواص ص 187 و 188، تذکرۀ نصرآبادی ص 49 و 50، نتایج الافکار ص 511 و الذریعه ذیل ’دیوان خواجه غیث نقش بند’ شود
